Feeds:
نوشته
دیدگاه

کار دِل

خیلی وقت هست ننوشته ام، زندگی شخصی ام دستخوش تغییرات ژرفی شده است در خیلی از حوزه ها از جمله کار، زندگی شخصی و ارتباطم با آدم ها. این تغییرات بقدری عمیق و سریع اتفاق افتاده است که حتی یکی از اساسی ترین فلسفه های  زندگی م را به چالش جدی کشیده است!

اما همه این ها کار دو دو تای عقلم نبوده و مهمترنیش کار دِلم بوده و حالا هم این دِلم هست که افسار بر گردن زندگی انداخته و مجالی نمی دهد و بی محبا به هر سویی که می خواهد می بردتم، از پایان این راه بی خبرم اما جز امیدوار بودن به این که اتفاقات خوبی بیفتد کاری از دستم در این شرایط بر نمی آید…

سعی می کنم زودتر و بیشتر بیایم اما این چالش جدید زندگی ام بعید می دانم به این راحتی مجالی بدهد!

امتحان سخت خدا

 

 

 

 

روزمرگی‌های طاقت‌فرسا، دلتنگی نبودنت و حالا… امتحان سختی ازم گرفتی خدا، یعنی انقدر توان و ظرفیت‌ش رو دارم که من رو در مقابل چیزی قرار دادی یک عمر تکیه‌گاه من در زندگی بوده! حالا باید در مقابل‌ش بایستم.

امتحان سختیه خدا… خیلی سخت…

 

 

 

 

1391228

 

 

 

 

بعضی عددها هیچ‌وقت از حافظه آدم پاک نمی‌شند، به دلیل این‌که نشونه یک اتفاق بزرگ در زندگی‌ آدم‌ها هستند. مثل لحظه‌ای که از پیله درونت می‌یای بیرون و رها شدن رو تجربه می‌کنی،‌ برای همین هست که اون لحظه، اون تاریخ، اون عدد برای همیشه در ذهنت جاودانه می‌شه.

 

 

 

 

 

 

 

همین چند وقت پیش بودم، نگاه‌م به زندگی ماورای روزمرگی‌ها بود! فکر می‌کردم هیچ‌گاه دچارش نمی‌شوم! خیال باطلی بود… دیروز بعد از مدت‌ها فرصت کردم تعدادی از کارتن‌های وسایلی رو که یک‌ ماهی هست که گوشه اتاق چشم انتظار هستند، باز کنم و دستی به سر و روی کتاب‌هام بکشم… با دیدن کتاب‌هام دلتنگ شدم، دلتنگ خلوت‌های شبانه، سکوت و اُنس با دنیای کتاب‌هام شدم… روزمرگی‌ها همه وقت‌م رو پر کرده و این خوب نیست، اما در همین روزهای پرفشار، به واسطه دوستان بهتر از جانی فرصتی دست می‌ده تا تجربه‌های نویی در زندگی داشته باشی و خودت رو برای لحظاتی هم که شده از این اجبار روزمرگی‌ها رها کنی…

به تماشا نشستن نمایش «مرگ فروشنده» اولین تجربه من! در تماشای یک اجرای حرفه‌ای از تأتر بود. تجربه نابی که چند سالی چشم انتظارش بودم و درست در زمانی که انتظارش رو نداشتم به دعوت دوست نازنینی- که حضور خودش در زندگی‌م خیلی سریع اما عمیق اتفاق افتاده!- این فرصت فراهم شد.

تجربه‌های این‌چنینی در زندگی آدم، درست مثل روزنه‌ای هست برای ادامه دادن در دل تاریکی روزمرگی‌ها، فرصتی هست برای لمس ماورای روزمرگی‌ها و یادآور طعم زندگی…

ممنونم دوست خوبم که بودن‌ت بهانه‌ای شد برای لمس این تجربه خوب زندگی…

 

 

 

 

 

 

 

بعد از روزهای زیاد چشم انتظاری، اولین کار این روزهایم را بر حسب وظیفه انجام دادم، چک کردن میل‌باکس‌م… ذوق زده شدم با دیدن عدد یکی که در میل‌باکسم خودنمایی می‌کرد، قبل از این‌که با این ذغال‌نت! میل رو روئیت بکنم کلی تصورات ذهنی داشتم از ناگفته‌هایت اما… دریغ که که جز یک لینک خشک و خالی کاریابی چیز دیگه‌ای نبود!

.

..

نمی‌دونم باید بخندم به بازی روزگار یا اشک بریزم…

صبوری می‌کنیم…